سلوووم
اقا نمیدونم چرا وقتایی که باید بیام همه چیو بنویسم
حسشو ندارم بعد یهو که هیچ خبری نیس هی دلم میخواد بنویسم,
همه چی ارومه خداروشکر ,خاله یکی مونده به اخریم با دختر و پسرش از دیشب
اومده خونه مون و قراره تولد من که پس فرداس رو به خاطر خاله اینا
فردا شب بگیریم, خب اینجوری دوست ندارم ولی دیگه
خاله م چون واسم کادو خریده میگه تولدتو وقتی بگیر که ماهم باشیم!
این خاله ی من دوماهه از شوهرش جدا شده ,حالا دلیلش خیلی طولانیه
ولی همین قدر بگم که شوهرش یکی مثل بهنام بود با دوز بالا!
خلاصه اومدن اینجا که روحیه شون باز شه مثلا!
اقا این خاله م خییلی مشکوک شده گوشیشو زمین نمیذاره اصلا
امروزز رفتیم شهریار که مثلا خرید کنه ,اخه شهریار خیل ارزونتر ازجاهای دیگه س
اقا تو شلوغی خریدم اصلا گوشیشو نمیذاشت تو کیفش!
خلاصه که مامانم ای حرص میخوره ها!
راستی یکشنبه ی پیش با سونیا و مرتضی رفتیم سفره خونه,بلاخره بعد از ۹سال
کنارش نشستم !
یه زمان واسه نشستن کنارشم چقدر ذوق میکردم و فکر میکردم
اون بهترین پسر روی زمینه!
اگه دعوام نکنید باید بگم هنوزم از اینکه نگاش کنم قند تو دلم اب میشه! م.ر .ت.ض.ی...
ما را در سایت م.ر .ت.ض.ی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 2khayatbashie بازدید : 170 تاريخ : پنجشنبه 4 آذر 1395 ساعت: 3:03