م.ر .ت.ض.ی

ساخت وبلاگ
سلوووم اقا نمیدونم چرا وقتایی که باید بیام همه چیو بنویسم  حسشو ندارم بعد یهو  که هیچ خبری نیس هی دلم میخواد بنویسم, همه چی ارومه خداروشکر ,خاله یکی مونده به اخریم با دختر و پسرش از دیشب  اومده خونه مون و قراره تولد من که پس فرداس رو به خاطر خاله اینا فردا شب بگیریم, خب اینجوری دوست ندارم ولی دیگه خاله م چون واسم کادو خریده میگه تولدتو وقتی بگیر که ماهم باشیم! این خاله ی من دوماهه از شوهرش جدا شده ,حالا دلیلش خیلی طولانیه  ولی همین قدر بگم که شوهرش یکی مثل بهنام بود با دوز بالا! خلاصه اومدن اینجا که روحیه شون باز شه مثلا! اقا این خاله م خییلی مشکوک شده گوشیشو زمین نمیذاره اصلا امروزز رفتیم شهریار که مثلا خرید کنه ,اخه شهریار خیل ارزونتر ازجاهای دیگه س   اقا تو شلوغی خریدم اصلا گوشیشو نمیذاشت تو کیفش! خلاصه که مامانم ای حرص میخوره ها! راستی یکشنبه ی پیش با سونیا و مرتضی رفتیم سفره خونه,بلاخره بعد از ۹سال کنارش نشستم ! یه زمان واسه نشستن کنارشم چقدر ذوق میکردم و  فکر میکردم اون بهترین پسر روی زمینه! اگه دعوام نکنید باید بگم  هنوزم از اینکه نگاش کنم قند تو دلم اب میشه! م.ر .ت.ض.ی...
ما را در سایت م.ر .ت.ض.ی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2khayatbashie بازدید : 170 تاريخ : پنجشنبه 4 آذر 1395 ساعت: 3:03

تولدم مباااارک

م.ر .ت.ض.ی...
ما را در سایت م.ر .ت.ض.ی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2khayatbashie بازدید : 187 تاريخ : پنجشنبه 4 آذر 1395 ساعت: 3:03

اقا سلووم امروز تولد بهنامه واسم مهم نیستا ولی خب باعٍث شده به از ماه خودمم دل چرکین باشم اصلا هرچی که به اون ربط داشته باشه حس بد بهم میده تولد خودم 22 بود ولی به خاطر اینکه خالمینا اومده بودن خونمون یه شب قبلش گرفتیم سونیا واسم یه کیف خریده که خیلی دوسش دارم بابا ازاین دستبند چرما که  روش یه تیکه طلاس گرفته با یه شیشه قلیون یادتونه که شیشه قلیونم شکسته بود مامان 100 تومن بهم داد باشایانم که قهرم میدونم واسه حفظ ظاهر جلو خاله مامان 50 تومن داد گفت از طرف شایانه پیش منم گردن نمیگره که خودش داده ولی من میدونم خاله مم واسم یه کیف پول چرم گرفته دختر خاله و پسرخالمم یه لباس کاموای دوتیکه گرفتن که خیییلی خوشگله! فرداش که خاله اینا رفتم رفتیم شهریار به پولم یه ساعت خریدم حالا عکساشونو میذارم فردای تولدم میخواستم از خط قبلیم یه شماره بردارم روشنش کردم یه پیام تماس از دست رفته از بهنام اومد شب تولدم بهم زنگ زده بود.... بامرتضی هم قهرم فعلا :( چندروزم هست بیکارم من موندم این کربلا رفتن دیگه چی بود این وسط همه رفتن کربلا اقا شما کار مردمو راه بنداز نمیخواد بری زیارت صاحبکارا رفتن کربلا م.ر .ت.ض.ی...
ما را در سایت م.ر .ت.ض.ی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2khayatbashie بازدید : 205 تاريخ : پنجشنبه 4 آذر 1395 ساعت: 3:03

اقا سلووم  ساعت یه ربع به سه نصفه شبه و من خوابم نمیاد مرتضی ساعت ۱۱ ونیم خوابید و منم ازاونموقع دارم  تو اینترنت میچرخم! با مرتضی پریشب اشتی کردم! یه بازی دانلود کردم که چندسال پیش تو کامپیوتر داشتیمش,خیلی باحاله ۴بازمانده! ۴نفر تو یه شهر پر از زامبی! خلاصه اونو دانلود کردم و ساعت ۱۲شب نشستم سر بازی و یهودیدم ساعت شده۳و گوشیم داره زنگ میخوره,مرتضی بود! یه صدای خوابالو ! میگم بعععله؟ میگه بیا اشتی کن! میگم نه  من قهرم اشتی هم نمیکنم میگه خب بگو چیکار کنم اشتی کنی؟ میگم  بگو ببخشید عزیزم  ,دیگه پسر خوبی میشم ,سرتم داد نمیزنم! میگم چیه حالا ساعت ۳نصفه شب  زنگ زدی منت کشی؟ میگه خوابتو  دیدم ,داشتیم باهم قلیون میکشیدیم! خلاصه که با دوتا دوستت دارم و عشقم و عزیزم ,اشتی شدیم! م.ر .ت.ض.ی...
ما را در سایت م.ر .ت.ض.ی دنبال می کنید

برچسب : اشتی چت,اشتی نوش افرین,اشتی با ریاضی, نویسنده : 2khayatbashie بازدید : 161 تاريخ : پنجشنبه 4 آذر 1395 ساعت: 3:03

سلووم اقاچقدر سردشده ها یخ زدم امروز تو مغازه امروز رفتم اون مانتوم که چندروز پیش برش زدمو دوختم خوشگل شد  هرچند یه جاش به دلم نمیشنه فردا میرم عوضش میکنم. دیروز ارزو زنگ زد گفت میخواد بیاد مغازه منم تو مغازه گاز ندارم برقمم همینجوریش کلی مصرف دارم دیگه بخوام بخاری برقی بزنم باید دوبرابر اجاره مغازه پول برق بدم ,واسه همین یه پیکنیک بردم اونجا روشن میکنم یه کتری بزرگم میزارم روش که ابش بجوشه و بخارش تو مغازه باشه خلاصه ارزو اومد  هنوز موضعش درمورد طیبه عوض نشده هرچند که من گفتم من کاری به اختلافای شما ندارم و ازاونم هیچ بدی ندیدم باز خیلی سعی کرد نظرمو  عوض کنه که دیگه کلا بحث و عوض کردم بعد دیروزم مغازه م یخچال بود اومدم پیکنیکه رو روشن کنم اقا یهو کل  پیکنیک اتیش گرفت منم همینجور روبرو پیکنیک نشسته بودم نمتونستم خاموشش کنم ارزو هم جیغ میزد!!! دیگه دیدم الان پیکنیک میترکه مجبور شدم دستمو ببرم جلو و گازو ببندم خاموشش کردم ولی خب دستم سوخت یه کم چون مغازه م کوچیکه درم بسته بودم از داخل اگه میترکید جفتمونم باهاش میترکیدیم!!! خلاصه که خطر از بیخ گوشمون گذشت !دیگه ارزو می م.ر .ت.ض.ی...
ما را در سایت م.ر .ت.ض.ی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2khayatbashie بازدید : 183 تاريخ : پنجشنبه 4 آذر 1395 ساعت: 3:03